10/ اردیبهشت/91
با سلام و صبح بخیر!! دوستانی که حال و حوصله ندارن پستمو نخونن.. بردمش تو ادامه مطلب..خوشم میاد وصف وقایع روزانم طوریه که غریب و آشنا رو وادار میکنه از خودشون نظر در کنن..تازه گفتم نصیحت نکنین ها.. دست گل همه درد نکنه.. سر نهار رفتیم ورزش. خیلی خوب بود بعد مدتها بدمینتون بازی کدم اما دستم جواب کرد و بقیه اش نرمش بود.. دلم برات تنگ شده گلم.. اومدم دنبالت و زود رسیدیم خونه. تو حیاط خونه: اس ام اس دادم به خاله ندا که بیان خونمون. اونا هم آژانس گرفتن و تا عمو امیر بیاد اومدن. من هم تو این فاصله باقیمونده سبزیهایی رو که از شمال آوردم پاک کردم و شستم و خرد کردم. شما هم خیلی دخمل خوبی بودی و نقاشی میک...